2 Kings 14:8-13

8يک روز امصيا قاصدانی نزد يهوآش، پادشاه اسرائيل (پسر يهواخاز و نوهٔ ييهو) فرستاده، به او اعلام جنگ داد.

9اما يهوآش پادشاه با اين مثل جواب امصيا را داد: «روزی در لبنان يک بوتهٔ خار به درخت سرو آزاد گفت:”دخترت را به پسر من به زنی بده.“ولی درست در همين وقت حيوانی وحشی از آنجا عبور كرد و آن خار را پايمال نمود! 10تو ادوم را نابود كرده‌ای و مغرور شده‌ای؛ ولی به اين پيروزيت قانع باش و پا را از گليمت بيرون نگذار. چرا می‌خواهی كاری كنی كه به زيان تو و قومت تمام شود؟»

11ولی امصيا توجهی ننمود، پس يهوآش، پادشاه اسرائيل، سپاه خود را آمادهٔ جنگ كرد. جنگ در بيت‌شمس، يكی از شهرهای يهودا، درگرفت. 12سپاه يهودا شكست خورد و سربازان به شهرهای خود فرار كردند. 13امصيای پادشاه اسير شد و سپاه اسرائيل بر اورشليم تاخت و حصار آن را از دروازهٔ افرايم تا دروازهٔ زاويه كه طولش در حدود دويست متر بود، در هم كوبيد.
Copyright information for PesPCB